نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی




 
قرآن کلام خداست که خدا در این کلام تجلی کرد. بیانی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این زمینه فرموده چنین است: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ» (1). یعنی خدا که متکلم این سخن است برای بندگانش در این کلام تجلی کرد، و قرآن جلوه‌ی فیض الله است. چون خدا حق محض است، تجلی و ظهور او هم حق خواهد بود. بطلان در حریم این کتاب به هیچ وجه راه ندارد.
و از طرف دیگر خدا این قرآن را به عنوان حکیم معرفی کرد «یس وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ» (2) و به این قرآن حکیم سوگند یاد کرد. حکمت را صفت قرآن معرفی کرد و قرآن را با حکمت توصیف کرد، چیزی که حکمت است، بطلان و خلاف در آن راه ندارد. کتابی که محکم باشد، سخنان سست در آن راه ندارد پس هرچه در قرآن کریم آمد، حکمت است و محکم.
اگر درک مطلبی در قرآن دشوار بود، نباید او را بر تمثیل‌های خیالی و شعری حمل کرد و به صورت یک تمثیل و تشبیه توجیه نمود. زیرا خیالبافی شاعرانه با کتاب حکمت سازگار نیست. گذشته از آنکه صریحاً خدا رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان اینکه حکیم است و از حکمت برخوردار است و شاعر نیست معرفی کرد، تهمت‌هایی که بیگانه‌ها می‌زدند و می‌‌گفتند؛ او ره‌آوردی ندارد و آنچه که این مدعی رسالت ادعا می‌‌کند، بافته‌های شعری و خیالی است، او شاعر است نه حکیم، آنها را نیز خدا رد کرد و فرمود: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ» (3).
ما به او شعر و خیالبافی نیاموختیم و شایسته‌ی مقام رسول هم شعربافی و خیالسازی نیست، زیرا روح بافنده و جان خیالساز نمی‌تواند محکم بیندیشد و اندیشه‌های وزین داشته باشد. در سوره‌ی «یس» همان‌طور که خدا قرآن را به وصف حکمت توصیف کرد و سوگند یاد کرد فرمود: «یس وَالْقُرْآنِ الْحَكِیمِ» رسول اکرم را هم به عنوان اینکه منزه از تخیل‌بافی و شعرسازی است ستود و فرمود: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ» نه آنچه که ما به رسول آموختیم شعر و خیال است و نه شعر و تخیل شایسته‌ی مقام رسول است. چون در تخیل تصدیق نیست.
مراد از این شعر کلام منظوم نیست. گاهی ممکن است کلام منظومی حکیمانه سروده شده باشد، و آن نه تنها نقص نیست بلکه کمال است. گاهی ممکن است انسان مطالب عمیق علمی را با نظم خاص به صورت شعر درآورد این یک کمال است. در فقه علامه بحرالعلوم- رضوان‌الله علیه- مقداری از مسائل عمیق فقهی را به نظم درآورده است. در فلسفه‌‌ی اسلامی، حکیم سبزواری- رضوان‌الله علیه- دوره‌‌ی فلسفه اسلامی را به نظم درآورد. این نه تنها نقض نیست بلکه کمال است. منظور از شعر همان تخیلات و بافندگیهای قوه‌‌ی خیال است که شایسته‌‌ی مقام حکیم نیست.
در خیال‌بافیها تصدیق نیست، یک سلسله تصوراتی است که کار تصدیق را انجام می‌‌دهد. در قیاس‌های شعری، تصدیق نیست. یکی از موارد فرق بین قضیه و تصدیق این است که در قیاس‌های شعری قضیه هست، صورت قضیه هست، گرچه قضا و حکم نیست، لذا تصدیق هم نیست. شعر یعنی چیزهایی را ببافد و چیزهایی را با تشبیه و تمثیل بیان کند یا بنویسد و این همراه با جزم و تصدیق نیست. قرآن کریم منزه از این نقص است. یعنی بافته‌ها و خیالبافی در قرآن راه ندارد «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ» نه شایسته‌‌ی مقام رسالت، بافندگیهای خیالی است، نه ما این نقص را به او آموختیم و نه این قرآنی را که ما به او آموختیم شعر است. بلکه «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ» (3) او یادآور است. انسان را از اصل و آینده‌اش باخبر و متذکر می‌‌کند و بیانگر حقایق است.
بنابراین اگر بیگانه‌ها گفتند رسول اکرم شاعر است و در سوره‌‌ی طور تهمتهای آنها را نقل کرد: «أَمْ یَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ» (4) قرآن در کمال صراحت رد کرد که هرگز آنچه را که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) آورد شعر و خیال نیست و بافنده‌‌ی خیال و سازنده‌‌ی تمثیلات نیز نخواهد بود.
بعلاوه، خدا قرآن را در صحبت حق معرفی کرد و فرمود: «وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ» (5) یعنی ارتباطی که این کتاب با مبدأ فاعلی دارد پیوندش حق است، و ارتباطی هم که این کتاب با مبدأ قابلی دارد پیوندش حق است. هم در صحبت، حق پایین آمد و هم در مصاحبت حق در قلب رسول اکرم نشست. هم خدا حق گفت و هم رسول خدا حق یافت هرگز حق و حقیقت از قرآن جدا نشد. از آغاز تنزل، تا انجام نزولش مصاحب حق بود «وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ». کتابی که در صحبت حق و مصاحبت حق است حقیقت نیز همراه آن است. جا برای خیالبافی شاعرانه در او نیست. شعر هرچه باطل‌تر باشد جالب‌تر است، احسنش آنست که اکذب باشد. هرچه اغراق و مبالغه در خیالبافیها بیشتر باشد گیراتر است. ولی قرآن که به حق نازل شد و به حق بر قلب رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) نشست منزه از خیالبافی و مطهر از خیالسازی است.
روی این اصل کلی، هرچه که خدا در قرآن فرمود حق است. اگر قرآن بخواهد داستانی را بیان کند یا جریانی را مطرح کند، آن داستان یا جریان اگر زنده بود و یک جریان واقع شده و یک داستان محقق بود، قرآن از آن به عنوان قصه نقل می‌‌کند و می‌فرماید؛ ما این قصه‌‌ی گذشته‌ها را برای شما تشریح می‌‌کنیم. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» (6). جریان انبیای گذشته را قرآن با وحی بیان کرد «ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیكَ» (7) یعنی این جریان واقع شده‌‌ی پیامبران گذشته بود که ما از غیب برای تو بیان کردیم. و اگر جریانی واقع نشد، داستانی در خارج روی نداد، و خدا بخواهد آن داستان و جریان واقع نشده را مطرح کند، به رسول اکرم می‌فرماید؛ برای این‌ها مثل بزن، این داستان را بعنوان مثل بیان بکن، و لذا در صدر داستان می‌‌گوید «وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا» (8).
اگر خواست تشبیه کند، می‌‌گوید این تشبیه است که دارم بیان می‌‌کنم و اگر خواست تنظیر کند، می‌فرماید این بیان نظیر است که من به شما می‌‌آموزانم. بیان‌کردن این نکته حق است، یعنی گفتن اینکه این واقع نشد و داستان است، حق است. هرگز داستان ساختگی را به صورت واقع شده بیان نمی‌‌کند که بشود باطل. می‌‌فرماید؛ برای آنها این مثل را ذکر بکن، برای آنها این جریان را تنظیر بکن.
چون مثل زدن در فهماندن مطلب نقش مؤثری دارد. هم سطح فکرشونده را مقداری بالا می‌‌آورد و هم دامنه‌‌ی مطلب را مقداری پایین می‌‌آورد، در نتیجه سطح فکرشنونده، همسطح با دامنه‌‌ی مطلب می‌شود و او را درک می‌‌کند. این نقش مثل زدن است.
ولی این مثل را به عنوان اینکه یک امر در خارج واقع شد بیان نمی‌‌‌کند. می‌‌فرماید؛ این مثل را برای آنها تبیین کن.
روی این خطوط کلی، قرآن می‌‌فرماید؛ هرکس هر کاری را انجام بدهد همان کار را می‌‌بیند، اصولی که در این رابطه از قرآن استفاده می‌‌شود، از این قرار است.
اصل یکم: انسان، هر عملی را که انجام داده، متن آن عمل را می‌‌بیند و عین آن عمل را مشاهده می‌کند. نه تنها به جزای عمل می‌‌رسد، نه تنها به عنوان پاداش یا کیفر عمل می‌‌رسد، بلکه خود عمل را می‌‌یابد. این یک نحوه از جزاست، جزای دیگر هم به دنبال اوست. قرآن عمل انسان را زنده می‌‌داند.

اصل دوم: این عمل که زنده و موجود است باید در جهان هماهنگ، با کسی در ارتباط باشد. ممکن نیست عمل موجود باشد و کار انسان، زنده باشد و به جایی یا کسی مرتبط و وابسته نباشد، زیرا در اینصورت عالم، ناهماهنگ و گسیخته خواهد شد. چیزی در جهان هستی نیست که نه به جایی ارتباط داشته باشد و نه چیزی به آن وابسته باشد. در جهان، چیزی گسیخته از قافله هستی نیست.

اصل سوم: از نظر قرآن کریم این عمل جز با عامل، با موجود دیگری ارتباط ندارد. عمل هر انسانی به خود انسان وابسته است و از او جدا نیست. قبل از اینکه انسان کاری را انجام بدهد آن کار در اختیار انسان بود. اگر کار را انجام داد انسان در اختیار و رهن آن کار است. چنین نیست که پیوند بین عمل و انسان گسیخته باشد.
اصل چهارم: اگر عمل زنده است و به انسان مربوط است و انسان با جهان در ارتباط است، تعیین کننده‌ی پیوند و ارتباط انسان با جهان، با اعمال او تبیین می‌شود. یعنی انسان که با جهان در ارتباط است عمل او نحوه‌‌ی این پیوند را مقرر می‌‌کند، که آیا پیوندش با جهان خویشاوند است یا ناخوشایند، پیوند نشاط‌آور است یا پیوند غمبار. نحوه‌‌ی این پیوند را عمل بیان می‌‌کند، تا عمل چه باشد و کار چه باشد.
قرآن کریم این اصول را صریحاً بیان می‌‌کند و روی این مقدمه که در قرآن خیالبافی و شعرسازی نیست، همه‌‌ی این اصول باید روی اساس حکمت و حق باشد، یعنی حقیقتاً عمل زنده است و حقیقتاً با انسان در ارتباط است و حقیقتاً انسان با جهان خارج در ارتباط است و حقیقتاً تعیین کننده‌‌ی نحوه‌‌ی پیوند انسان با جهان خارج، عمل اوست. اگر از جهان بهره می‌‌برد در اثر اعمال خیر او خواهد بود و اگر آسیب می‌‌بیند در اثر اعمال شوم و زشت او خواهد بود.
اما اصل اول که عمل زنده است و هرگز از بین نمی‌‌‌رود، می‌‌بینیم قرآن کریم در چند جا با بیانهای گوناگون این مطلب را طرح کرده یکی در سوره‌‌ی آل عمران است که می‌‌فرماید: «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا» (9) در قرآن اکثر مواردی که صحبت روز «یوم و یومئذ» آمده مقصود جریان قیامت است.
یعنی روزی فرامی‌رسد که هر انسانی کرده‌های گذشته‌اش را حاضر می‌‌یابد «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ» هرکسی هرچه کرد، می‌‌بیند عمل او را حاضر می‌‌کنند. نه تنها اعمال بدنی او را حاضر می‌‌کنند و او می‌‌بیند، و نه تنها خاطرات خیالی او را احضار می‌‌کنند، بلکه عقاید و اندیشه‌های فکری و مغزی او را هم احضار می‌‌کنند. هرچه کرد و هرچه گفت و هر قدمی برداشت می‌‌یابد. با دستش هرچه کرد و هرچه نوشت می‌‌یابد و با گوشش به هر سخنی گوش داد می‌‌یابد. با چشمش هر منظره‌‌ی زشت یا زیبا، حلال یا حرامی را مشاهده کرد می‌‌یابد. تمام اعمالش را در قیامت حاضر می‌‌بیند.
بنابراین قرآن این اصل را اثبات می‌‌کند که عمل از بین نمی‌‌‌رود، دیگر اینکه؛ چون موجود است و از بین نمی‌‌‌رود به مبدئی ارتباط دارد. سوم اینکه؛ آن مبدأ ارتباط، خود انسان و جان انسان است.
پس عملی که از انسان صادر شد نه از بین می‌‌رود و نه بی ارتباط خواهد بود، و نه به غیر انسان وابسته خواهد شد.
انسان تمام اعمال را، می‌‌یابد. این را نمی‌‌‌شود به صورت یک تشبیه تلقی کرد که گویا همه‌‌ی عمل را حاضر می‌‌بیند. چون جزاء را می‌‌بیند گویا خود عمل را می‌‌بیند. مسئله‌‌ی جزا علیحده است، خود عمل را در قیامت حاضر می‌‌بیند، لذا نمی‌‌‌تواند انکار کند. آن صحنه‌ای را که این کار را در آن انجام داد مجسم می‌‌بیند. آن حالتی که در آن، این کار را انجام دادم مثل می‌‌یابد. متن عمل و آن صحنه را حاضر می‌‌یابد و می‌‌بیند. لذا جا برای انکار نیست.
ممکن نیست هیچ کسی بتواند در قیامت کارش را انکار کند، چون متن عمل حاضر است. «یَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ» کارهای زشت را هم حاضر می‌‌یابد. منتها در آن روز آرزو می‌‌کند و می‌‌گوید؛ ای کاش بین من و این کار بد، فرسنگها یا قرنها فاصله بود، کاش یک فاصله‌‌ی زمانی ممتدی بین من و او بود که او را نمی‌‌‌دیدم و او مرا نمی‌‌‌رنجاند. ولی این، آرزوی باطلی است.
اعمال زشت را می‌‌بیند و آرزو می‌‌کند ای کاش بین این عمل و بین او قرنها فاصله بود. چه آن هم صحبت درونی، آن اهریمن درونی، آن شیطان همراه خود را هم در قیامت می‌‌یابد، می‌‌فهمد یک همراه بدی داشت که او را گمراه کرد و او گوش به حرف آن همراه می‌‌داد. در جان او یک عامل وسوسه‌ای بود که او را با نیرنگ به گناه تشویق می‌‌کرد و او گرفتار نیرنگ آن دیو درونی بود، لذا در قیامت می‌‌گوید؛ ای کاش بین من و این قرین یا این همراه بعدالمشرقین بود. او در شرق بود و من در غرب، ای کاش به اندازه‌‌ی فاصله کرانه‌‌ی شرق و کرانه‌‌ی غرب بین من و همراه درونی من، می‌‌بود.
هم آن دیو درونی را در قیامت می‌‌یابد و می‌‌بیند و می‌شناسد و می‌‌گوید؛ ای کاش بین من و این اهریمن همراه من، فرسنگها فاصله بود، و هم رفتار زشتش را در قیامت می‌‌بیند و می‌‌گوید؛ ای کاش بین من و این عمل زشت قرنها فاصله بود.
در اینجا فاصله‌‌ی زمانی را آرزو می‌‌کند و در آنجا بعد مکانی را مسئلت می‌‌کند. در حالی که در دنیا هم می‌‌تواند از اهریمن جدا بشود و او را رجم کند و هم می‌‌تواند اعمال زشت را ترک کند و بین خود و عمل زشت جدایی بیندازد. در دنیا که ممکن است آرزو نمی‌‌‌کند، اما در آخرت که روز حساب است نه روز عمل، آرزو می‌‌کند و آن روز که جا برای آرزو نیست.
بر اساس این آیه، هرگز عمل از بین نمی‌‌‌رود و اگر در آیه‌‌ی دیگر فرمود؛ مردم در قیامت پراکنده محشور خواهند شد «یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ» (10) تا اعمال‌شان را به آنان ارائه بدهند، یعنی متن عمل را به آنان نشان بدهند. «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» (11) هرکس به اندازه‌‌ی ثقل ذره‌های ریزی که در هوا پراکنده‌اند، کار خیر انجام بدهد، همان عمل را می‌بیند، یا اگر عمل زشتی انجام داد همان عمل را می‌بیند.
این حمل بر تشبیه و تمثیل و مانند آن نخواهد شد. تمثل غیر از تمثیل است. متن عمل را می‌‌بیند و حقیقت عمل برای او ممتثل می‌‌شود. چنین نیست که ما بگوییم این یک لسان شعری است، یا جزای عمل را می‌‌بیند و مانند آن. نه، اگر قرینه‌‌ی قطعی برخلاف نبود بر همین ظاهر باید حمل کرد.
خود عمل را انسان در قیامت می‌‌یابد. خود عمل زنده است. چقدر این دید به انسان مسئولیت می‌‌دهد، و مسئولیت او را سنگین می‌‌کند. اگر مطمئن شد عمل از بین نمی‌‌‌رود و هرگز او را رها نخواهد کرد در تمام کارها حساب‌شده کار می‌‌کند. وقتی می‌خواهد وارد کاری بشود به حق وارد می‌‌شود، اگر خواست از آن کار نتیجه‌گیری کند و بیرون بیاید به حق نتیجه‌گیری می‌‌کند و بیرون می‌‌آید.

خدا در سوره‌‌ی اسراء به رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) دستور داد: «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ» (12) پروردگارا آن توفیق و رهنمود را نسبت به ما اعمال کن که ما در هر کاری صادقانه وارد شویم و صادقانه بیرون بیاییم. وارد طبیعت و دنیا که شدیم، آلوده نشده و رنگ نگرفته، بیرون برویم. وارد جهان برزخ هم که می‌‌شویم صادقانه وارد بشویم و صادقاً از آنجا به قیامت برسیم. در خود دنیا هر عملی را که انجام می‌‌دهیم و وارد آن کار می‌شویم بر اساس صداقت باشد. هنگام بهره‌برداری هم بر مبنای صداقت باشد. ورود در هر موطنی روی صداقت باشد و بیرون آمدن از هر کاری نیز روی صداقت «رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ».

چون این عمل زنده است و عمل با عامل در ارتباط است و عامل تعیین پیوند انسان با جهان همانا عمل او است، بنابراین در دنیا این عمل نسبت به او نقشی دارد و مهمترین نقشش هم این است که اگر او خواست بالا برود و ترقی کند، این اعمال خیر کمکی بحال او خواهد کرد، چنانکه اعمال زشت و شر او در نزول و سقوط او نقش مؤثر دارد.
قرآن در سوره‌‌ی فاطر راه بالارفتن انسان را بیان کرده فرمود؛ اگر کسی خواست به مقام عزت برسد عزت از آن خداست «مَن كَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا» (13) هرکس خواست عزیز بشود باید بداند که تمام عزت از آن خداست و راه عزیزشدن همان است که فرمود: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (13). در این آیه فرمود؛ کردار صالح کمک می‌‌کند که کلمه‌‌ی طیب بالا برود و انسان رفیع بشود. از حضیض طبیعت به اوج مافوق طبیعت پربکشد، از تن رها بشود، از تعلقات مادی نجات پیدا کند.
در این سیر معنوی، عمل صالح نقش سازنده‌ای دارد که باعث رفیع‌شدن کلمه طیب و خود انسان پاک و پاکیزه خواهد شد «وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» این تأثیر عمل است در رشد انسان، و همچنین اگر اعمال او بد و زشت بود، چون با خود انسان در ارتباط است و انسان با آن در ارتباط، انسان را در رهن و گرو خویش قرار می‌دهد «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ» (14) هر انسانی در رهن و گرو کارهای خویش است.
معلوم می‌‌شود که کار زنده است و انسان در گرو کار خود است. کار هرجا می‌‌رود انسان را به دنبال می‌کشاند، کار اگر بد بود به سمت سقوط حرکت می‌کند و انسان را هم به پرتگاه سقوط می‌‌کشاند. انسان در رهن و گرو کار خودش است.
قرآن یک اصل کلی را در سوره‌‌ی اسراء بیان کرده فرمود؛ عمل از عامل جدا نیست «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ» (15) اگر کار خوب کردی، به دیگران احسان کردی، یا کار حسن و نیک انجام دادی، این مال خود شماست «وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» (15) و اگر کار بد کردی، این هم مال خود شماست.
این «لام» لام اختصاص است. یک وقت قرآن تعبیر می‌کند «لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اكْتَسَبَتْ» (16) هرکس کار خیر کرد به نفع خودش کرد و هرکس کار بد کرد به زیان خود کرد «فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا» (17) این مضمون در قرآن بسیار است که هرکس هدایت شد و راه درست طی کرد به نفع خودش است و اگر گمراه شد و کار بد کرد به زیان خودش است. آنجا «لام» و «علی» تعبیر می‌‌شود، اما در سوره‌‌ی اسراء هر دو جا به «لام» تعبیر شده، این لام، لام اختصاص است.
طبق بیان استاد علامه طباطبایی رضوان‌الله علیه که در المیزان فرمود؛ هرکس کاری انجام بدهد این کار با صاحب کار پیوند خاصی دارد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ» این کار مال شماست و اگر بد کردید «إِنْ أَسَأْتُمْ» باز هم «فَلَهَا» یعنی باز مال شماست از شما جدا نیست؛

اگر بار خار است خود کشته‌ای *** اگر پرنیان است خود رشته‌ای

انسان گاهی سرگرم آبیاری درخت پرتیغ است یا مشغول رشته‌کردن حریر و پرنیان. با ترش‌روئی و درشت‌خویی و غلیظ‌القلب بودن و ظلم و ستمگری، مشغول آبیاری درخت پرتیغی است که علیه جان او خار درمی‌آورد، و با عدل و احسان مشغول رشتن رشته‌های پرنیانی و حریر است. بنابراین اگر بار زندگی خار است خود کشته‌ای و اگر پرنیان است خود رشته‌ای «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا».
آیه‌‌ی مزبور این چند اصل را که در اوایل سخن مطرح شد تثبیت می‌کند، که اولاً؛ عمل از بین نمی‌‌‌رود. و ثانیاً؛ چون از بین نمی‌‌‌رود، در جهان هماهنگ به جایی باید وابسته باشد. و ثالثاً؛ عمل وابسته به عامل است و لاغیر. و رابعاً؛ نه عمل از بین می‌‌رود، نه عمل بی‌ارتباط خواهد بود و نه عمل کسی را به حساب دیگری می‌‌نویسند که ارتباطش از انسان سلب بشود. انسان است و عمل خودش. در جهان، محدوده‌‌ی انسان را اعمال او تعیین می‌کند. بعد از مرگ هم کیفر و پاداش او را اعمال او تعیین می‌‌کنند، خود عمل را هم زنده می‌‌یابد و این چقدر به انسان مسئولیت می‌‌دهد و مسئولیت انسان را سنگین می‌‌کند.
بیانی از امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه‌‌ی سجادیه در دعای ختم قرآن آمده است که می‌‌فرماید؛ هنگام مرگ که فرامی‌رسد چنین نیست که انسان نابود بشود و از بین برود، مرگ به معنای نابودی و زوال نیست، بلکه برای مرگ عظمت و تشریفی قائل است. لذا فرمود؛ مرگ عبارت از آن است که: «تجلی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» (18) فرشته‌‌ی مرگ (سلام الله علیه) برای قبض ارواح مردم، از حجاب‌های جهان غیب تجلی می‌‌کند.
پس مردم هنگام مرگ نابود نمی‌‌‌شوند. فرشته مرگ حقیقتشان را قبض می‌‌کند و او هم حجابهای غیب را پشت سر می‌‌گذارد و برای انسان محتضر تجلی می‌‌کند. این تجلی را هر محتضری ادراک نمی‌‌کند. هر کسی در آن حال این مقام را ندارد که جلوه‌‌ی فرشته‌‌ی مرگ را ببیند، بسیاری از مردم هستند که مأموران این فرشته را مشاهده می‌‌کنند.
آنگاه می‌‌فرماید؛ انسان که این عالم را رها کرد رفتارهای او زنجیرهایی هستند بر گردن او و سلسله‌هایی هستند بر بدن او «صارت الاعمال قلائد فی أعناقهم» (18) یعنی اعمال انسان سلسله‌هایی است در گردن او و زنجیرهایی است بر گردن او. گناه چیزی است که زنجیر گردنگیر آخرت خواهد بود. چنین نیست که انسان از گیر عمل بتواند رهایی کند.
این نشان می‌‌دهد که عمل هست و از بین نمی‌‌‌رود و ارتباط دارد و پیوندش هم با عامل است. و اگر بد بود انسان در رهن و اسارت او است و اگر خوب بود برای انسان بهاء و جلالی خواهد شد.
اگر قرآن کریم فرمود؛ متن عمل را انسان در قیامت می‌‌بیند حمل بر تشبیه و تنظیر و مانند آن نخواهد شد، گذشته از اینکه جزای اعمال در قیامت محفوظ است خود عمل نیز در قیامت حضور دارد. این تحلیل، حس انجام وظایف را بیدار می‌‌کند که انسان چه عملی را انجام بدهد و برای چه انجام بدهد. عملی را خدا قبول می‌‌کند که متن عمل پاک و جان عمل پاکیزه باشد.
در جاهلیت مسئله حج و قربانی‌کردن مطرح بود، گوشتهای حیوانات قربانی‌شده را به چهره‌‌ی دیوار کعبه آویزان می‌‌کردند و خون قربانی را هم به دیوار کعبه می‌‌مالیدند که خدا قبول کند. قرآن کریم این کار را تخطئه کرد و فرمود؛ گوشت و خون به خدا نمی‌‌‌رسد، عمل است که به خدا می‌‌رسد نه مورد عمل، «لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِن یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ» (19)
شما گوشت و خون را به دیوار کعبه نمالید و آویزان نکنید آنچه که عمل است گوشت یا خون نیست، این مورد عمل است. عمل، آن کار شماست یعنی آن قربانی شماست، اگر کشتن حیوان برای قرب به خدا است و شما را به خدا نزدیک می‌‌کند، می‌شود قربانی. چون عامل قرب است و نزدیکی، و این را خدا قبول می‌‌کند و روح این عمل که تقوی است به خدا می‌‌رسد «وَلَكِن یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ» و اگر ریا بود، و روح عمل پلید بود شما را از خدا دور می‌‌کند، و به جای قرب، عامل بعد می‌‌شود. «أُوْلَئِكَ یُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِیدٍ» (20).
بنابراین آنچه که مهم است این است که انسان کار را بر مبنای وظیفه خالصاً لله انجام بدهد و هرگاه بداند که اگر دیگران را با این کارها فریب داد، خود کار، فردا در حضور همه برای او مجسم می‌‌شود، بیشتر مواظب کارهای خود خواهد شد.
این توفیق را از خدای متعال برای همه مسئلت می‌‌کنیم که حس انجام اعمال خیر را بعنوان بهترین نعمت به همه مرحمت کند.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- نهج‌البلاغه فیض، خطبه‌ی 147.
2- سوره‌ی یس، آیات 1 و 2.
3- سوره‌ی یس، آیه‌ی 69.
4- سوره‌ی طور، آیه‌ی 30.
5- سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 105.
6- سوره‌‌ی یوسف، آیه‌‌ی 3.
7- سوره‌‌ی آل عمران، آیه‌‌ی 44.
8- سوره‌‌ی کهف، آیه‌‌ی 32.
9- سوره‌‌ی آل عمران، آیه‌‌ی 30.
10- سوره‌‌ی زلزله، آیه‌‌ی 6.
11- سوره‌‌ی زلزله، آیات 7 و 8.
12- سوره‌‌ی اسراء، آیه‌‌ی 80.
13- سوره‌‌ی فاطر، آیه‌‌ی 10.
14- سوره‌‌ی مدثر، آیه‌‌ی 38.
15- سوره‌‌ی اسراء، آیه‌‌ی 7.
16- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 286.
17- سوره‌‌ی یونس، آیه‌‌ی 108.
18- صحیفه‌‌ی سجادیه فیض، دعای 42.
19- سوره‌‌ی حج، آیه‌‌ی 37.
20- سوره‌‌ی فصلت، آیه‌‌ی 44.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم